چشمانت به سختی باز میشود، سرگیجه داری، بوی خون و رطوبت فضا را پر
کرده است. آخرین چیزی که یادت میآید... یک تماس اضطراری بود. حالا در تاریکی سرد،
با اسلحهای در دست، تنها هستی. اما تو تنها نیستی.....
دربهای زنگزده را قفل کردهای، آخرین گلولهها را در اسلحهات جا
زدهای. بیرون، سایهها در تاریکی حرکت میکنند، صداهای نامفهوم در سکوت شب میپیچند.
آنها دارند میآیند... و تو تنها خط دفاعی هستی.....
"آژیرهای قرمز
در سرتاسر آزمایشگاه زوزه میکشند. دکترها با وحشت آخرین نمونههای واکسن را بستهبندی
میکنند، اما زمان کم است. بیرون، موجوداتی گرسنه در تاریکی جمع شدهاند، چنگالهایشان
روی دیوارهای فولادی میخراشد. اگر آنها وارد شوند، امید بشریت نابود خواهد شد.
اینجا خط آخر است… دفاع کن، دوام بیاور… یا
در اینجا دفن شو….